جدول جو
جدول جو

معنی شرمسار کردن - جستجوی لغت در جدول جو

شرمسار کردن
(خِ قَ / قِ کَ دَ)
خجل ساختن. شرمنده کردن:
چون به نیکیم شرمسار نکرد
به بدی چند شرمسار کند.
خاقانی.
خلقند شرمسار ز فریاد من که من
فریاد می کنم که مرا شرمسار کرد.
خاقانی.
خدایابه عزت که خوارم مکن
به ذل گنه شرمسارم مکن.
سعدی (بوستان).
مرا شرمساری ز روی تو بس
دگر شرمسارم مکن پیش کس.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خِ قَ / قِ گَ تَ)
خجل شدن. (از ناظم الاطباء). خجالت کشیدن. (فرهنگ فارسی معین) :
بضاعت به چندانکه آری بری
وگر مفلسی شرمساری بری.
سعدی (بوستان).
برست آنکه در وقت طفلی بمرد
که پیرانه سر شرمساری نبرد.
سعدی (بوستان).
گفت ترسم که پرسندم از آنچه ندانم و شرمساری برم. (گلستان سعدی). مبادا که فردای قیامت به از توباشد و شرمساری بری. (گلستان سعدی). خداوند سلاح را چون به اسیری برند شرمسای بیشتر برد. (گلستان سعدی). رجوع به شرمساری کشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(خِ قَ / قِقَ کَ دَ)
خجل گشتن. شرمنده شدن: زلیخا تنگدل شد و شرمسار. (قصص الانبیاء ص 74).
قلب مشو تا نشوی وقت کار
هم ز خود و هم ز خدا شرمسار.
نظامی.
تا نشود راز چو روز آشکار
تا نشویم از پدرش شرمسار.
نظامی.
مکن پنجه از ناتوانان بدار
که گر بفکنندت شوی شرمسار.
سعدی (بوستان).
- شرمسار شدن از روی، یا در روی کسی، خجل و شرمنده شدن از وی:
تو در روی سنگی شدی شرمسار
مرا شرم نآید ز پروردگار.
سعدی (بوستان).
برادر ز کار بدان شرم دار
که در روی نیکان شوی شرمسار.
سعدی (بوستان).
برهمن شد از روی من شرمسار
که شنعت بود بخیه بر روی کار.
سعدی (بوستان).
ای خداوند ببخشای وگر هر آینه مستوجب عقوبتم در روز قیامتم نابینا برانگیزتا در روی نیکان شرمسار نشوم. (گلستان).
- شرمسارشدن در رخ کسی، محاوره است. (آنندراج). شرمنده شدن در پیش وی:
ور ز تو در قلب من آید غبار
هم تو شوی در رخ من شرمسار.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ جُمْ دَ)
شمردن. حساب کردن. شمارش کردن. محاسبه. برشمردن. حساب. (یادداشت مؤلف). عد. (منتهی الارب) :
چو گنجور با شاه کردی شمار
به هر بدره بودی درم ده هزار.
فردوسی.
ز دینار و از گوهر شاهوار
کس آنرا ندانست کردن شمار.
فردوسی.
چو کردند با اودبیران شمار
سپه بود شمشیرزن شش هزار.
فردوسی.
از بس شمار بوسه که دوش آن نگار کرد
با روزگار کار من اندر شمارکرد.
فرخی.
تا نکند کس شمار جنبش چرخ فلک
تا نکند کس پدید منبع جذر اصم.
منوچهری.
نشمرد احوال او مهندس اگر
چند به صد سالیان شمار کند.
ناصرخسرو.
بادت بقای خضر که تا خضر از این جهان
صد سال آن جهانت شمار بقا کند.
خاقانی.
وگر کردۀ چرخ بشمردمی
شمارش سوی دست چپ کردمی.
خاقانی.
انعامش از شمار گذشته ست و چون توان
ذرات آفتاب فلک را شمار کرد.
خاقانی.
از تو بسی میرود خاک به سر بر چو سیل
تا تو چو گویی کنند روز شمار این شمار.
خاقانی.
ز آمدن مرگ شماری بکن
می رسدت دست حصاری بکن.
نظامی.
خورشید جودت ار نکند پشت گرمیی
سرما کند شمار من از کشتگان برف.
کمال الدین اسماعیل.
فضل خدای را که تواند شمار کرد
یا کیست آنکه شکر یکی از هزار کرد
الوان نعمتی که نشاید سپاس گفت
اسباب راحتی که ندانی شمار کرد.
سعدی.
- با چرخ شمار کردن، از گردش فلکی حساب خوب و بد کارها را معین کردن:
زبان برگشادند با شهریار
که کردیم با چرخ گردان شمار.
فردوسی.
- شمار کردن از اختر، تعیین کردن سعد و نحس ساعات و اوقات برای کار و وضع کسی یا برای اقدام به امری از روی حساب نجوم. خوب و بد کار را از گردش ستارگان دریافتن:
ببایست کردن ز اختر شمار
بگویی همه مرمرا روی کار.
فردوسی.
بیاورد صلاب و اختر گرفت
یکی زیج هندی به بر درگرفت
نگه کرد بر کار چرخ بلند
ز آسانی و سود و درد و گزند
فرستاده راگفت کردم شمار
ز ایران و از اختر شهریار.
فردوسی.
- شمار کسی کردن (با کسی شمار کردن) ، به حساب او رسیدن، به حساب کار او رسیدگی کردن. اعمال و کارهای او را بازجویی و بازرسی نمودن: فرمود شمار وی (ابوسعید سهل) بباید کرد. (تاریخ بیهقی). خواجه را بازداشتند و به مکافات برسید تا در این روزگار که فرمود تا شمار احمد ینالتگین بکردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 268).
، حساب کردن. اندازه گرفتن. تعیین مقدار کردن. به حساب رسیدن: بر خداوند گوسفند دعوی کرد که گوسفندان تو آمده اند و زمین مرا ویران کرده اند. داود گفت: بروید و شمار کنید تا چه مقدار زیان کرده اند. (قصص الانبیاء ص 155).
نشمرد احوال او مهندس اگر
چند به صد سالیان شمار کند.
ناصرخسرو.
- با خویشتن شمار کردن، پیش خود حساب کردن. حساب کار و اعمال خود کردن:
با خویشتن شمار کن ای هوشیار پیر
تا بر تو نوبهار چه مایه گذشت و تیر.
ناصرخسرو.
مرد چو با خویشتن شمار کند
دانۀ این خرمی شکار کند.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از شرمساری بردن
تصویر شرمساری بردن
خجالت کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
هر شمار که آن آسان بود، محنت آن کمتر بود. جابر مغربی
فرهنگ جامع تعبیر خواب